الماس خدای ماه: مجموعه کتاب های طلایی
نویسنده:
ویلیام ویلکی کالینز
مترجم:
محمدرضا جعفری
سال 1799 بود. یک سپاه از سربازان انگلیسی، مهاراجه “تیپو” را در مقر فرماندهیش واقع در “سرینگاپاتان” هندوستان محاصره کرده بودند. یک شب که در اردوگاه سربازان انگلیسی، کاپیتان “جان هرن – کسل” و دو افسر دیگر کنار اتش نشسته بودند، “چارلز” برادر کاپیتان “جان هرن – کسل” نزد آنها آمد.
جان از او پرسید: “خب چارلز، تازه چه خبر؟”
چارلز جواب داد: ” همین حالا از ژنرال (بیرد) شنیدم که فردا به “سرینگاپاتان” حمله می کنیم.
دو افسر دیگر با شنیدن این خبر فریادی از خوشحالی کشیدند…
جان از او پرسید: “خب چارلز، تازه چه خبر؟”
چارلز جواب داد: ” همین حالا از ژنرال (بیرد) شنیدم که فردا به “سرینگاپاتان” حمله می کنیم.
دو افسر دیگر با شنیدن این خبر فریادی از خوشحالی کشیدند…
13.6
20
هنوز بررسیای ثبت نشده است.