رام کردن غول سرکش
امیر سعید به غول چراغ جادو که از اجدادش به ارث رسیده میگوید من خیلی بدبخت هستم، به خاطر ترس از طلبکارهام صبح زود که هوا تاریک است، از خونه بیرون میام و شب که هوا تاریک میشه از سر کار بر میگردم خونه تا طلبکارها منو نبینند چون اگه گیرم بیارند منو میندازند زندان، اجاره خونم مدتی عقب افتاده، هیچ دوستی هم ندارم الان دو روزه غذا نخوردم چون پول ندارم همش آب خوردم هیچ دوستی هم ندارم نه جایی میتونم برم نه میتونم کاری کنم غول خوشبختی به سراغت اومدم تا کمکم کنی و اگه کمکم نکنی من همینطوری بمونم میمیرم، حتی اگه بمیرمم کسی منو دفنم نمیکنه تا اینکه…..
هنوز بررسیای ثبت نشده است.