ز “مستان” به موسم “زمستان“
سرآغاز سخن :
کلام و کلمه این ۲ واژه را با ساحت وجود انسان کدام میانه است که بی ان هیچ است ، کلام که قوام بیابد آدم دشنه می افکند و انتهای سگالیدنش می شود دشنام ، ترجمان دشنه ی کلامی ! همین یک هنر اگر کلام و کلمه را باشد تا غایت برآمدن جان خاکدان کاف شهد نوشی و نیک مآلی اش خواهد بود . براستی چیست کیمیای کلمه و اکسیر کلام ؟
تا مرد سخن نسفته باشد :
براستی جوهر نمودن آدمی سخن و اندیشه است . اندیشه توان آفرینندگی انسان در ساحتی موروار در مقابل هیئت پیل گون آفرینش خداوندیست . باز و باز به هرم و حرمت نهاده ی فزون در جان آدم ، عاقبتی مگر اندیشه اش سزا نیست . بی تأمل و تولید انسان هیچ است و با نشخوارکنندگان سربه سر . گفته اند سخن نشخوار آدمیست ، کاش به گاه نشخوار گردن آدمی چون اشتران دراز بود و مفر تأمل تا روزگاری نسراید ” هر سخن جایی و هر نکته زمانی دارد ” و نیز ” لعنت بر دهانی که بی موقع باز شود ! ” ….
از متن کتاب:
باز نمیدانم به کدامین سبب باورم نیامد کو غزالک را رمیدن از چشمان عاشق گزین باشد. مگر چشمان غزال را عتاب و خطاب برازد بر دلشده ای کو گاه به سان طفلکی چموش سنگی بر قطاری می افکند؟ و نمی داند سنگی بر گور خویش می تراشد… بتراش و باز بخراش!
روزی کسی غمین از ابرهای تیره آسمان زمین خواند “جانم به خرامشت و گردش چشمهایت گره بزن! گردش کوی کهربایت را هزار دور زمین و دوران زمان می ارزد… داوینچی در گور خفته است و فیلسوفچه به سان نیلوفری در باد در آستان غزالک استاده تا مگر وجود شمعین مسافر ختن حاجت روایش کند. تاریخ باز تکرار شد اما این نوبه آهو ضامن نمی خواهد که خود باید ضامن شود برای آنکه شرح شمع شدن نگاشت و در فاصله و به گاه اسارت خیال چون شمع شرحه شرحه است.”…
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.