–
نویسنده:
آنتوان گالاند
مترجم:
اسماعیل پور کاظم
یک روز علی بابا چهل نفر دزد را دید که به سمت کوهستان میرفتند. چهل دزد کیسهها و جعبههای فراوانی روی پشتشان بود که با خودشان میبردند. علی بابا به دنبال آنها رفت و دید که که چهل دزد جلوی غاری ایستادند. یکی از دزدها فریاد زد: “سیم سیم باز شو” و تخته سنگ بزرگی کنار رفت و دزدها وارد غار شدند. علی بابا مدتی بعد از اینکه دزدها از غار بیرون رفتند و دور شدند جلوی تخته سنگ رفت و همان جمله دزدها را تکرار کرد و وار غار شد و…
تگ:
داستانهای آموزنده داستانهای اخلاقی داستانهای عل
13.6
128
j
هنوز بررسیای ثبت نشده است.