در این اثر، استاد به مقایسه اندیشههای مولوی با افکار متفکران و مکاتب فکری شرق و غرب پرداخته است. در واقع این کتاب یک مطالعه تطبیقی در زمینه آراء و عقاید مولوی است. هدف استاد این نیست که ریشههای فکری را میان افکار متفکران قبل از خود نشان دهند، چراکه بسیاری از مشترکات اندیشه مولوی با سایر متفکران را ناشی از تواردهای فکری و ذهنی میداند. در این اثر از موضوعات زیر سخن به میان آمده است:
1. انقلاب عمیق روانی مولانا: در این بخش از تأثیری که شمس بر روان مولوی گذاره بحث شده و در آن به این نکته اشاره شده است که چرا روانشناسیهای عمومی نمیتوانند پدیدههای روانی نظیر انقلابهای روحی را تفسیر کنند. 2. واقعیاتی که مولوی را به خود جلب کرد: در این فصل از کیفیت ارتباط انسان با واقعیات که به چهار صورت میباشد و محدودیتهای شناسایی بشر بحث و گفتگو شده است. 3. سیستم جهانبینی مولوی: با نظر به تفکر مولوی نمیتوان از وی انتظار عرضه یک مکتب منظم فلسفی یا یک نگرش علمی معمولی را داشت.
این کوه آتشفشان را نمیتوان در قالبهای متعارف علمی و فلسفی قرار داد. نمیتوان گفت او مشایی یا اشراقی یا ایدهآلیسم و رئالیسم است. وی مافوق مکاتب فکری و فلسفی نظاممند است.