–
نویسنده:
رویا شاه حسین زاده
از زمانی که دشمن خرمشهر را اشغال کرد، در اردوگاه پناهندگان زندگی میکنیم. داداش عبدو ما را آورد اینجا و خودش به خرمشهر برگشت. او به من گفت تا شهر را آزاد نکرده ایم، بر نمی گردم. او به من قول داد هر وقت خرمشهر آزاد شد، مرا سوار بالگردش کند.
چند روز بعد خرمشهر آزاد شد و من به فکر پرواز بالای شط هستم.
چند روز بعد خرمشهر آزاد شد و من به فکر پرواز بالای شط هستم.
تگ:
۸ سال دفاع مقدس جنگ ایران و عراق جنگ تحمیلی داستانهای دفا
0.8
13
هنوز بررسیای ثبت نشده است.