از آبله و چروکیده اش پهن شده بود. کلثوم با لب شکری، پهلوی او ایستاده و دستهایش را به کمرش زده بود. او هم با قیافه حریص لباس های تن مرده را ورانداز می کرد. بوی کافور آمیخته با دمه بخار آب و بوی دود سیگار مانده و سدر، فضای مردمشو خانه را گرفته بود.
چراغ برق کم نوری با روشنایی سرخ، وسط سقف سوسو میزد و تور آن به زحمت از میان بخار پرپشت آب می گذشت و هر قدر دورتر میرفت ضعیف تر و محوتر میشد سلطنت همچنان که پارچه رخت مرده را میان انگشتانش می مالید پیش خودش فکر می کرد…
هنوز بررسیای ثبت نشده است.